شهرآرانیوز؛ میگویند کسی که چیزی را عاشقانه طلب کند، روزی به آن میرسد. شاید حکایت یک عمر دل دادگی همه آنهایی که از راه دور و نزدیک دل هایشان برای زیارت امام مهربانیها میتپد، همین باشد؛ امید وصال که مهربانی حضرت رضا (ع) محدود به مرزهای جغرافیایی و دور و نزدیک نیست و پرچم متبرک این حرم محدود به گنبد و حریم نورانی اش نیست، بلکه در سایه سار آن، هر دل دادهای میتواند به نام امام رضا (ع) توسل جوید و از نان و نمک خوان بی انتهای نعمتش تبرک بجوید.
کاروان «زیر سایه خورشید» سال هاست که دیگر هیچ زائری را آرزوبه دل نمیگذارد، چه برای آن زائری که طعم شیرین زیارت را چشیده باشد و چه برای آن دل تنگی که در آرزوی زیارت است، پرچم و بستههای متبرک حضرت سلطان را خادمان به شهرها و روستاها و... کشورمان میبرند تا پیام رسان رحمت و رأفت امام مهربانیها در دهه کرامت باشند. سفری که سرشار از خرده روایتهایی از دل دادگی و بی قراری لحظه دیدار است.
در میان کاروانهای متعدد، با مدیر کاروان «زیر سایه خورشید» و یکی از خادمان حضرت رضا (ع) ارتباط برقرار کردیم. در ادامه، خرده روایتهایی از دل دادگی هم وطنانمان به امام رضا (ع) را میخوانید.
محسن عقیلی، فعال رسانهای و مستندساز شهرمان که در این رویداد به عنوان مدیر کاروان «زیر سایه خورشید» عازم استان مرکزی شده است، روایتی از خانوادهای هفت نفره برایمان تعریف میکند که با لطف و کرم امام هشتم دو معجزه در زندگی شان رخ میدهد. او میگوید: پدر خانواده درحالی که بغض گلویش را گرفته بود، از حادثهای گفت که به شکلی معجزه آسا از آن جان سالم به در برده بودند.
ماجرا از این قرار بود که هشت سال پیش آقا و خانم خانواده راهی سفری میشوند که در بین راه تصادف میکنند و آسیب جدی میبینند. هر دو را در یک بیمارستان بستری میکنند. خانم خانواده که آن موقع باردار بوده است، در بخش زنان و زایمان بستری میشود و پزشکان تشخیص میدهند به علت شدت زیاد ضربه، بند ناف جنین پاره شده است و علائم حیاتی ندارد.
همچنین، اعلام کرده بودند کاری از دستشان ساخته نیست. باید هرچه زودتر مادر زیر تیغ جراحی میرفت و جنین را خارج میکردند. وقتی پرستاران موضوع را به همسرش اطلاع میدهند، بدون هیچ درنگی دلش را راهی مشهدالرضا (ع) میکند، تلفن همراهش را برمی دارد و از طریق تماس، به روضه منوره امام مهربانیها متصل میشود. او با همان دل شکسته اش درحالی که اشک میریزد، از امام رضا (ع) سلامتی همسر و جنین را میخواهد.
عقیلی در ادامه این روایت از لحظهای میگوید که ورق برمی گردد: در لحظات آخر که بنا بوده است مادر را جراحی کنند، متخصص دیگری برای معاینه به بالین مادر میرود و با تعجب و با صدای بلند از علائم حیاتی جنین خبر میدهد! نام آن جنین را که امروز دخترخانمی هشت ساله است، زهرا میگذارند و شیرینی زندگی شان است.
یکی از بهترین تجربههای اعضای کاروان «زیر سایه خورشید» حضور در جشنهای مردمی شهرهاست. عقیلی روایت دیگری را از شهرستان ساوه برایمان تعریف میکند. او میگوید: دختری حدود ده ساله با بغض و گریه به سمت ما آمد و خودش را روی پرچم حضرت رضا (ع) انداخت و شروع کرد به گریه کردن، طوری که دوستانش زیر بغلش را گرفتند و او را بردند.
همه مان منقلب شده بودیم که این دختر با این سن وسال چه حس وحالی داشته که این طور بی قراری میکرده است. کمی که آرام گرفت، از او پرسیدم چه اتفاقی برایت افتاده است که این قدر پریشان هستی و گریه میکنی؟ این دختر برایمان تعریف کرد: چندی قبل هم زمان با ایام شهادت امام رضا (ع) در بیمارستان ساوه بستری بودم. دلم یک باره هوس زیارت امام رضا (ع) را کرد. به مادرم گفتم، اما به دلیل اوضاع جسمی ام اجازه سفررفتن نداشتم. دلم شکسته بود.
ناگهان فردای همان روز خدام امام رضا (ع) با پرچم وارد بیمارستان شدند. انگار امام رضا (ع) صدایم را شنیده بود. انگار به آرزویم رسیده بودم و دیگر هیچ چیزی از خدا نمیخواستم. فردای همان روز آزمایش هایم تکرار شد و خداراشکر بیماری ام بهبود پیدا کرده بود. امروز هم که پرچم حضرت رضا (ع) و شما را دوباره دیدم، همان حس وحال و بی قراری روز بستری در بیمارستان در وجودم تداعی شد. هنوز هم توفیق زیارت را پیدا نکرده ام، اما دل تنگی ام را امروز با پرچم در میان گذاشتم تا هرچه زودتر ما را بطلبد و زودتر به پابوس حضرت رضا (ع) مشرف شویم.
حاج آقای موسی پور از خادمان امام هشتم است که امسال برای دومین بار عازم استان مرکزی شده است. او با بیان خاطرهای از سفر قبلش میگوید: سال قبل در شهرستان محلات به گلزار شهدا رفتیم و مزار شهدا را غبارروبی کردیم. در حاشیه این برنامه، دخترخانمی به من مراجعه کرد. او یکی از فرزندان شهدای هشت سال دفاع مقدس بود. او از ما برای مادر بیمارش طلب گلاب رضوی کرد تا دل مادرش را که نتوانسته بود به زیارت امام رضا (ع) برود، شاد کند. ما هم آن موقع مقداری گلاب دادیم و برنامه غبارروبی را به پایان رساندیم.
این خادم امام مهربانیها از دیدارش با همان دختر میگوید: امسال هم که دوباره عازم همان گلزار شهدا شدیم، به صورت اتفاقی آن دخترخانم به سراغمان آمد و خاطره دریافت گلاب سال قبل را بازگو کرد. این دختر در ابتدا از فوت مادرش که همین چندی قبل اتفاق افتاده بود گفت و از خوابی که شب قبل حضورمان دیده بود: حاج آقا دیشب مادرم به خوابم آمد و گفت فردا بیا به سر مزارم، میهمان داریم.
دوست دارم از میهمانان خوب پذیرایی کنی. امروز که برای زیارت مزارش آمدم، کاروان «زیر سایه خورشید» را دیدم و فهمیدم منظور مادرم از میهمانان چه بوده است. مزار مادرم نزدیک است. میشود با من همراه شوید و پرچم را سر مزار مادرم بیاورید و ذکر توسلی از حضرت رضا (ع) داشته باشید؟
به اتفاق خدام بر سر مزار این مادر رفتیم و دقایقی آنجا حضور یافتیم و فاتحه قرائت کردیم.
استقبال مردم از کاروان «زیر سایه خورشید» در هر شهر و آبادی بی نظیر است. هرجا که خادمان آستان قدس پرچم حضرت رضا (ع) را ببرند، مردم خودشان را با شوق و ذوق میرسانند، انگار برای زیارت امام هشتم آمده اند. یکی از خاطرات جالب محسن عقیلی در این دوره، اسکورت و همراهی کاروان موتورهای سنگین در شهر محلات بوده است. او میگوید: نمیدانم چطور و چگونه باخبر شده بودند ما آمده ایم. وقتی از پنجره خودرو سرم را بیرون آوردم، دیدم بیش از بیست موتور سنگین چراغ هایشان را روشن کرده اند و ما را همراهی میکنند. برای من حس وحال عجیبی داشت. چند مسیر و مقصد در شهر با ما آمدند.
تصمیم داشتیم در انتها از آنها با اهدای بستههای متبرک امام رضا (ع) تقدیر کنیم، اما ناگهان غیبشان زد. ناراحت بودم از اینکه این فرصت را از دست داده ایم. شب بعد در همان شهرستان محلات میهمان جشنی مردمی بودیم که یکی از جوانان سراغمان آمد و گفت که ما (کاروان سنگین سوارها) امشب هم آمده ایم. وقتی فهمیدیم، همه مان خوش حال شدیم. به گرمی از آنها استقبال کردیم و حرزهای متبرک امام رضا (ع) را به موتورسواران اهدا کردیم.